نیکانیکا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

شروع یک زندگی جدید

خستگی های مادرانه

شاید نباید گفت اما خستگی هم توی هر کاری وجود داره ...... من خیلی خیلی شما ، خانوم کوچولومو  رو دوست دارم....... اما تداخل کار و خونه خیلی وقتا خستم کرده و نتونستم مادر خوبی باشم . نتونستم جواب تمام لبخند های دوست داشتنیت رو بدم ..... شاید توان خیلی از بازی ها رو نداشتم اما همیشه سعی کردم تو روزای تعطیل جبران کنم تا تونستم باهات بازی کردم ، بوئیدمت ، بوسیدمت و بغلت کردم .  امیدوارم وقتی بزرگ شدی بدونی که عشقم و محبتم خالصانه ترین بوده و اگه نتونستم نشون بدم ذره ای ازش کم نمیشده . جمله ای که همیشه مامانم می گفت : (( فقط   وقتی خودت مادر بشی درک می کنی )) ...
29 آبان 1392

easy edit (:

این هم یه نمونه خیلی پیش پا افتاده  خوب دیگه این روزا عکس ها خیلی راحت میرن تو قاب ...   شایدم تو موبایل   اما توی کتاب رفتن خیلی خیلی باحاله                 خیابانی پر از زیبایی   ...
29 آبان 1392

خانوم کوچولوووو

وقتی 11 ماهه بودی توی جشن تولد پسر خالت احسان جووون مثله یه مروارید می درخشیدی .. اینقدر زیبا بوودی که می خواستم بخورمت و خیلی خوشکل هم می رقصیدی مدارکش هم موجوده         نیکای من برقص                          زیبای من برقص    مثل پرنده ها                            با دلخوشی برقص ...
5 آبان 1392
1